کوروشکوروش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

دلنوشته های مامان برای کوروش

اکتشافات

سلام کوروشم. خوبی مامان؟ الان که دارم می نویسم تو خیلی آروم خوابیدی. البته ما هم خیلی تلاش می کنیم که سر و صدا نکنیم تا بیدار نشی. آخه تو  خیلی دوست داری دمر بخوابی. وقتی دمر می ذارمت تحت هیچ شرایطی و با هیچ صدایی بیدار نمیشی جز اینکه هر از گاهی سرتو می چرخونی و  خستگی گردنتو می گیری ولی شنیدم که این جور خوابیدن خوب نیست و ممکنه به قلبت فشار بیاره .دارم سعی می کنم بر خلاف میلت به رو بخوابونمت. البته این جوری خوابت خیلی عمیق نیست و با هر صدایی ممکنه بیدار بشی. بگذریم عزیزم... الان دیگه سه ماه و نیم داری. وزنت هم ٧.٥ کیلو شده. دیگه سنگین شدی مامان. خیلی هم کنجکاو البته. از دو ماه و نیمگی همه رو می...
25 آبان 1392

عید غدیر و عکسای قشنگ تو

عزیز مامان امروز عید غدیر بود و ما رفتیم خونه مامان جون. یعنی مامان من. خاله ندا و عمو امیر هم اونجا بودن و طبق معمول همین که خاله ندا تو رو دید بعد از کلی بغل کردن و بوسیدنت بلافاصله دوربینشو آورد و شروع کرد به عکس گرفتن از تو. الحق هم که عکسای خیلی قشنگی شدن. فوق العاده. چند تا شونو اینجا میذارم عزیزم. دست خاله ندا هم درد نکنه که این همه با ذوقه و عکسای خوشگل خوشگل میگیره از تو .             ...
3 آبان 1392

بعدا نه عزیزم. همین حالا

پسر قشنگم، روزها می گذره و تو هر روز بزرگ تر و شیرین تر میشی. این روزها هر جا که میرم با چشمات دنبالم می کنی. چشمای روشن تو که جز عشق چیزی توشون نیست. همین که منو می بینی می خندی. آروم می گیری. عشق من. زندگی من. این روزهای با تو بودن، تو رو در آغوش گرفتن، با هم خندیدن و نوازش کردنت... اینقدر زیبا و شیرینه که انگار جزء روزای عمرم به حساب نمیاد. قدر این روزا رو میدونم. هر چند کارها و مشغله ها، درس و دانشگاه، کارای خونه + برنامه ریزی برای آینده و تلاش و تلاش انگار تمومی نداره. می دونم که خیلی زود می گذره و این روزها مثل یه رویای دوردست میشن. تو واسه خودت مردی می شی مردی که خودش تکیه گاهه . قوی و با صلابت. بعدا ...
2 آبان 1392

حرم امام رضا

پسر نازم سلام. چند روز پیش رفتم دانشگاه واسه ثبت نام. بله عزیزم ... بالاخره موفق شدیم. دوتایی! بالاخره دکترا قبول شدم اونم دانشگاه فردوسی با رتبه خیلی خوب. 5! واست ننوشتم از روزای اعلام نتایج و روزای مصاحبه که دو تایی رفتیم و من تو رو زیر چادر قایم کردم. البته به سختی. چون موقع مصاحبه که تو اردیبهشت بود تقریبا 7 ماه داشتی. تهران و مشهد مصاحبه دادم و انتخاب اولم که فردوسی بود قبول شدم. شنبه روز ثبت نام بود. احساسم فوق العاده بود. احساس سبکی و راحتی. خوشحال بودم که این پروژه هم بالاخره تموم شد... دیگه لازم نیست بهش فکر کنم یا واسه کنکور بخونم... می تونم بیشتر به تو برسم عزیزم. چقدر جای بابا خالیه. خیلی دوست داشت قبولی من و به دنیا اومد...
2 آبان 1392
1